فلسفه با حیرت آغاز میشود و گوشزدکننده معضلات است
به نقل از خبرگزاری ایکنا1399/12/18کد خبر 1399c7382414
مجید احسن بیان کرد: آنجا که حیرت مطرح میشود، فلسفه آغاز میشود، لذا در فلسفه، پرسیدن مهمتر از پاسخ دادن است. در رشتههای دیگر است که پاسخهای روشن وجود دارد، اما فلاسفه مریض سوال هستند، چون فلسفه با حیرت و سوال آغاز میشود. فلسفه گوشزدکننده معضلات است و انسدادها را نشان میدهد.
(تصویر شماره 1)
(تصویر شماره 2)
به گزارش ایکنا؛ مجید احسن، پژوهشگر و مدرس دانشگاه، شامگاه یکشنبه 17 اسفندماه، در هفتمین دوره علمی - پژوهشی مشکات که به همت انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادقﷺ برگزار شد، به ایراد سخن پرداخت که متن آن را در ادامه می خوانید؛
در اینجا نسبت بین فلسفه و علوم را بحث می کنم که نقطه ثقل کار، جایگاه فلسفه است. علت بحث نیز این است که امروز فلسفه برخلاف قبل، جایگاهش محل سوال قرار گرفته و نیاز است که بیشتر به آن بپردازیم. اینکه فلسفه چیست و کار اساتید چیست را باید روشن کنیم و مراد من از فلسفه نیز طیفی از متافیزیک تا فلسفه های مضاف است و فلسفه در موقعیت اکنون و اینجا که ما هستیم را محل بحث قرار می دهم. اگر بپرسند که کار یک پزشک، مهندس یا راننده تاکسی چیست، بعید است برای پاسخ چالشی پیش آید، اما فلسفه چیست؟ فلسفه چه می کند و کار این فلاسفه چیست؟ همچنین باید تأکید کنم که در اینجا فلسفه به معنای عام کلمه را مطرح می کنم و مرادم فلسفه در ایران نیست. اما چرا فلسفه رشته علمی شد و چرا به فلسفه اقبال شد و چرا امروز فلسفه مهم است یا اهمیت ندارد؟ دلایل اینکه فلسفه یک گفتمان مستقل محسوب شد، چه بود؟
پیشرفت های علمی این سوال را جدی طرح کرده و ممکن است در گذشته وقتی این سوال را می پرسیدیم، جایگاه فلسفه برای ما به نحو اجمال روشن شده باشد، اما در عین حال می خواهیم از یک ابهام خارج شویم؛ یعنی اصل را قبول کرده ایم، اما امروز ممکن است در خیلی از اذهان کسانی که در رشته های مهندسی و فنی و ... هستند، این سوال به نحو دیگری مطرح شود و خیلی از دانشمندان تجربی و ... فلاسفه را شبیه یک عده از آدم های توریست می بینند که از سر تفنن نیز گزاره هایی علمی مطرح می کنند تا خود را اثبات کنند، اما دانشمندان علم، خودشان را شبیه کاشفانی می بینند که دارند تلاش طاقت فرسایی برای بهبود زندگی بشر می کنند.
اگر بپرسند «فلسفه چیست؟»، در صورتی که پاسخ سلبی بدهید، کار راحت است. مثلا بگویید فلسفه غیر از پزشکی و مهندسی است که یک نوع پاسخ است، اما هنر آنجا است که پاسخ ایجابی داده شود. دانشجویان فلسفه می گویند فلان دوست ما پزشکی، علوم قرآن یا اقتصاد و ... می خوانند و تکلیف آنها معلوم است، اما ما تکلیف را نمی دانیم. من نمی خواهم عدم توانایی این دانشجو یا معلم فلسفه را در پاسخ به این سوال در ضعف علمی فروکاست کنم، ممکن است کسی در یک رشته ای باشد، اما تسلط نداشته باشد، اما مسئله آنجا به قدری بغرنج می شود که می بینیم اهل فن نیز دچار چالش می شوند و گاهی دانشجو از استاد می پرسد و می بیند که استاد نیز نمی تواند او را اقناع کند.
اما چرا این اتفاق می افتد؟ آیا فقط ضعف علمی است؟ خیر، مسئله پیچیده است و این ناشی از پیچیدگی خود این مسئله است و برای حل مسئله باید دید فلسفه از کجا وارد داستان ما می شود. ما درکی از فلسفه داریم و مرز فلسفه و علم را می دانیم، اما اگر بخواهیم این تصویر را روشن کنیم، از اصطلاح حکمای یونانی استفاده می کنم که حیرت است. ارسطو می گفت فلسفه با حیرت آغاز می شود. من که دارم با شما صحبت می کنم و شما که گوش می کنید، بسیاری از امور صداها و اشیاء و اموری پیرامون ما هست که این امور هستند و ما داریم می شنویم و احساس می کنیم، اما به آنها توجه نداریم که دلیلش، روشنی آن است. دو جا است که نمی توانیم ببینیم؛ یکجا در تاریکی است و یکجا نیز روشنی زیاد است.
اگر یک چراغ قوه به چشم شما بگیرند، نمی توانید ببینید و این از فرط نور است و سهروردی نیز می گوید نورالانوار از شدت ظهور در خفا رفته است. آنجایی فلسفه آغاز می شود که امری از بداهت خارج شود. در اینجا مثالی می زنم. این مثال از یکی از فلاسفه غربی است و به کار ما نیز می آید و از تحقیقات فلسفی ویتگنشتاین است که می گوید فرض کنید با غریبه ای روبه رو می شوید و می گوید 83 به علاوه 65 چند می شود؟ یا 5 به علاوه 10 چقدر می شود؟ می گوید شما در جواب به صورت صریح پاسخ می دهید، اما این غریبه می گوید من از یک منطقه ای به نام پشت کوه می آیم، از جایی می آیم که عملیات ریاضی غیر از این مدلی است که شما عمل می کنید و ما وقتی که دو عدد را جمع می کنیم، یک مسیری را طی می کنیم که جواب این سوال که از شما پرسیدم، می شود 12. اگر بگویید شما دارید اشتباه می کنید و همه می گویند 5 به علاوه 10 می شود 15، آن هم می گوید شما اشتباه می کنید و پاسخ 18 است و در این صورت اینجا نزاع رخ می دهد و این سوال طرح می شود که چرا باید 5 به علاوه 10 بشود 15؟
فلسفه که از حیرت آغاز می شود، یعنی بداهت زدایی می کند. مردم و عالمان غرق در واقعیت ها هستند و چه کسی است که به واقعیت شک کرده باشد؟ اما اگر مانند یک غریبه توانستید طرف مقابل را به شک بیندازید، آن مسئله از بداهت بیرون می آید و از اینجا فلسفه آغاز می شود. در دوره ای از این تاریخ فلسفه، خدا از بداهت بیرون آمده و یک وقت این سوال شد که بین واقعیت و دین چه نسبتی وجود دارد؟ مگر غیر از فلاسفه کسی شک کرده اند و مگر متکلمین شک کردند که دین دارد واقعیت ها را می گوید؟ آنجا که حیرت مطرح می شود، فلسفه آغاز می شود، لذا در فلسفه، پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است. در رشته های دیگر است که پاسخ های روشن وجود دارد، اما فلاسفه مریض سوال هستند، چون فلسفه با حیرت و سوال آغاز می شود. ما گاهی اوقات می خواهیم از فلاسفه پاسخ بپرسیم، اما فلسفه حلال مشکلات نیست، بلکه علم اینطور است. فلسفه گوشزدکننده معضلات است و انسدادها را نشان می دهد. تاریخ فلسفه را می توانید با این حیرت و پرسش ببینید. هر فیلسوفی یک پرسش دارد و آن پرسش باید پاسخی پیدا کند.
کل فلسفه فیلسوف، نقطه آغاز او است و بقیه بسط این نقطه آغاز است. اگر دکارت شک نکرده بود و دچار حیرت نشده بود، اینچنین نتایجی حاصل نمی شد و علم جدید را پایه گذاری نمی کرد. لذا اگر فلسفه در هر دوره ای به شما آرامش داد، آنجا کلاس فلسفه نیست، بلکه فلسفه آرامش فکر را می گیرد و این به معنای مثبت است که رسول خداﷺ نیز فرمود خدایا بر تحیر من بیفزا.
اگر همه فلاسفه را که مطالعه کنید، می بینید اینطور است و در هر دوره ای با سوالاتی مواجه بودند. هایدگر در مورد مرگ، دکارت در باب معرفت، کانت فیزیک نیوتن و ابن سینا نسبت دین و فلسفه را مطرح کردند. هراکلیتوس یکبار گفته است که همه چیز در حرکت است و شما می گویید آیا در این زمینه شک دارید؟ سپس پارمنیدس می گوید اتفاقاً همه چیز ثابت است و من تغییری نمی بینم و مسئله اش این است. هایدگر می گوید به هر چیزی که فکر می کنم، یک دفعه مرگ جلوی چشم من می آید و می خواهد همه امکانات وجودی من را به آتش بزند. این برای هایدگر جدی شده است، حال آنکه خیلی ها نیز به این قضیه فکر می کنند، اما بسیار محدود. لذا هر کسی مسئله ای دارند و از اینجا سوال فلسفی آغاز می شود.
همچنین در گذشته یعنی دوران باستان تا دوره مدرن، اینطور بود که علوم طبیعی و ریاضی و ... همه درهم تنیده بودند و افلاطون و ارسطو که به عنوان فیلسوف می شناسیم در علوم طبیعی و ریاضی زمان خود سرآمد هستند و در عالم اسلام نیز اینچنین بوده اند. در قرون وسطی و دوره رنسانس نیز همینطور است و دکارت پایه گذار فلسفه و علم جدید است. نیوتن خود را فیلسوف می دانسته و فیلسوف دانشمند است و شما اگر کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعی را ببینید، برهان نظمش را ارائه کرده است و فیزیک و فلسفه اش باهم درهم تنیده است. اندیشمندان قرن نوزده و بیست نیز همینطور بودند، اما اتفاقی که می افتد، این است که با وسیع شدن حجم اطلاعات و عمیق شدن شاخه های علم تقریباً متخصص شدن در همه علوم ناممکن می شود. مرزهای علوم گذشته محدود بود، اما امروزه اینطور نیست.انتهای پیام
(تصویر شماره 2)
به گزارش ایکنا؛ مجید احسن، پژوهشگر و مدرس دانشگاه، شامگاه یکشنبه 17 اسفندماه، در هفتمین دوره علمی - پژوهشی مشکات که به همت انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادقﷺ برگزار شد، به ایراد سخن پرداخت که متن آن را در ادامه می خوانید؛
در اینجا نسبت بین فلسفه و علوم را بحث می کنم که نقطه ثقل کار، جایگاه فلسفه است. علت بحث نیز این است که امروز فلسفه برخلاف قبل، جایگاهش محل سوال قرار گرفته و نیاز است که بیشتر به آن بپردازیم. اینکه فلسفه چیست و کار اساتید چیست را باید روشن کنیم و مراد من از فلسفه نیز طیفی از متافیزیک تا فلسفه های مضاف است و فلسفه در موقعیت اکنون و اینجا که ما هستیم را محل بحث قرار می دهم. اگر بپرسند که کار یک پزشک، مهندس یا راننده تاکسی چیست، بعید است برای پاسخ چالشی پیش آید، اما فلسفه چیست؟ فلسفه چه می کند و کار این فلاسفه چیست؟ همچنین باید تأکید کنم که در اینجا فلسفه به معنای عام کلمه را مطرح می کنم و مرادم فلسفه در ایران نیست. اما چرا فلسفه رشته علمی شد و چرا به فلسفه اقبال شد و چرا امروز فلسفه مهم است یا اهمیت ندارد؟ دلایل اینکه فلسفه یک گفتمان مستقل محسوب شد، چه بود؟
پیشرفت های علمی این سوال را جدی طرح کرده و ممکن است در گذشته وقتی این سوال را می پرسیدیم، جایگاه فلسفه برای ما به نحو اجمال روشن شده باشد، اما در عین حال می خواهیم از یک ابهام خارج شویم؛ یعنی اصل را قبول کرده ایم، اما امروز ممکن است در خیلی از اذهان کسانی که در رشته های مهندسی و فنی و ... هستند، این سوال به نحو دیگری مطرح شود و خیلی از دانشمندان تجربی و ... فلاسفه را شبیه یک عده از آدم های توریست می بینند که از سر تفنن نیز گزاره هایی علمی مطرح می کنند تا خود را اثبات کنند، اما دانشمندان علم، خودشان را شبیه کاشفانی می بینند که دارند تلاش طاقت فرسایی برای بهبود زندگی بشر می کنند.
اگر بپرسند «فلسفه چیست؟»، در صورتی که پاسخ سلبی بدهید، کار راحت است. مثلا بگویید فلسفه غیر از پزشکی و مهندسی است که یک نوع پاسخ است، اما هنر آنجا است که پاسخ ایجابی داده شود. دانشجویان فلسفه می گویند فلان دوست ما پزشکی، علوم قرآن یا اقتصاد و ... می خوانند و تکلیف آنها معلوم است، اما ما تکلیف را نمی دانیم. من نمی خواهم عدم توانایی این دانشجو یا معلم فلسفه را در پاسخ به این سوال در ضعف علمی فروکاست کنم، ممکن است کسی در یک رشته ای باشد، اما تسلط نداشته باشد، اما مسئله آنجا به قدری بغرنج می شود که می بینیم اهل فن نیز دچار چالش می شوند و گاهی دانشجو از استاد می پرسد و می بیند که استاد نیز نمی تواند او را اقناع کند.
اما چرا این اتفاق می افتد؟ آیا فقط ضعف علمی است؟ خیر، مسئله پیچیده است و این ناشی از پیچیدگی خود این مسئله است و برای حل مسئله باید دید فلسفه از کجا وارد داستان ما می شود. ما درکی از فلسفه داریم و مرز فلسفه و علم را می دانیم، اما اگر بخواهیم این تصویر را روشن کنیم، از اصطلاح حکمای یونانی استفاده می کنم که حیرت است. ارسطو می گفت فلسفه با حیرت آغاز می شود. من که دارم با شما صحبت می کنم و شما که گوش می کنید، بسیاری از امور صداها و اشیاء و اموری پیرامون ما هست که این امور هستند و ما داریم می شنویم و احساس می کنیم، اما به آنها توجه نداریم که دلیلش، روشنی آن است. دو جا است که نمی توانیم ببینیم؛ یکجا در تاریکی است و یکجا نیز روشنی زیاد است.
اگر یک چراغ قوه به چشم شما بگیرند، نمی توانید ببینید و این از فرط نور است و سهروردی نیز می گوید نورالانوار از شدت ظهور در خفا رفته است. آنجایی فلسفه آغاز می شود که امری از بداهت خارج شود. در اینجا مثالی می زنم. این مثال از یکی از فلاسفه غربی است و به کار ما نیز می آید و از تحقیقات فلسفی ویتگنشتاین است که می گوید فرض کنید با غریبه ای روبه رو می شوید و می گوید 83 به علاوه 65 چند می شود؟ یا 5 به علاوه 10 چقدر می شود؟ می گوید شما در جواب به صورت صریح پاسخ می دهید، اما این غریبه می گوید من از یک منطقه ای به نام پشت کوه می آیم، از جایی می آیم که عملیات ریاضی غیر از این مدلی است که شما عمل می کنید و ما وقتی که دو عدد را جمع می کنیم، یک مسیری را طی می کنیم که جواب این سوال که از شما پرسیدم، می شود 12. اگر بگویید شما دارید اشتباه می کنید و همه می گویند 5 به علاوه 10 می شود 15، آن هم می گوید شما اشتباه می کنید و پاسخ 18 است و در این صورت اینجا نزاع رخ می دهد و این سوال طرح می شود که چرا باید 5 به علاوه 10 بشود 15؟
فلسفه که از حیرت آغاز می شود، یعنی بداهت زدایی می کند. مردم و عالمان غرق در واقعیت ها هستند و چه کسی است که به واقعیت شک کرده باشد؟ اما اگر مانند یک غریبه توانستید طرف مقابل را به شک بیندازید، آن مسئله از بداهت بیرون می آید و از اینجا فلسفه آغاز می شود. در دوره ای از این تاریخ فلسفه، خدا از بداهت بیرون آمده و یک وقت این سوال شد که بین واقعیت و دین چه نسبتی وجود دارد؟ مگر غیر از فلاسفه کسی شک کرده اند و مگر متکلمین شک کردند که دین دارد واقعیت ها را می گوید؟ آنجا که حیرت مطرح می شود، فلسفه آغاز می شود، لذا در فلسفه، پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است. در رشته های دیگر است که پاسخ های روشن وجود دارد، اما فلاسفه مریض سوال هستند، چون فلسفه با حیرت و سوال آغاز می شود. ما گاهی اوقات می خواهیم از فلاسفه پاسخ بپرسیم، اما فلسفه حلال مشکلات نیست، بلکه علم اینطور است. فلسفه گوشزدکننده معضلات است و انسدادها را نشان می دهد. تاریخ فلسفه را می توانید با این حیرت و پرسش ببینید. هر فیلسوفی یک پرسش دارد و آن پرسش باید پاسخی پیدا کند.
کل فلسفه فیلسوف، نقطه آغاز او است و بقیه بسط این نقطه آغاز است. اگر دکارت شک نکرده بود و دچار حیرت نشده بود، اینچنین نتایجی حاصل نمی شد و علم جدید را پایه گذاری نمی کرد. لذا اگر فلسفه در هر دوره ای به شما آرامش داد، آنجا کلاس فلسفه نیست، بلکه فلسفه آرامش فکر را می گیرد و این به معنای مثبت است که رسول خداﷺ نیز فرمود خدایا بر تحیر من بیفزا.
اگر همه فلاسفه را که مطالعه کنید، می بینید اینطور است و در هر دوره ای با سوالاتی مواجه بودند. هایدگر در مورد مرگ، دکارت در باب معرفت، کانت فیزیک نیوتن و ابن سینا نسبت دین و فلسفه را مطرح کردند. هراکلیتوس یکبار گفته است که همه چیز در حرکت است و شما می گویید آیا در این زمینه شک دارید؟ سپس پارمنیدس می گوید اتفاقاً همه چیز ثابت است و من تغییری نمی بینم و مسئله اش این است. هایدگر می گوید به هر چیزی که فکر می کنم، یک دفعه مرگ جلوی چشم من می آید و می خواهد همه امکانات وجودی من را به آتش بزند. این برای هایدگر جدی شده است، حال آنکه خیلی ها نیز به این قضیه فکر می کنند، اما بسیار محدود. لذا هر کسی مسئله ای دارند و از اینجا سوال فلسفی آغاز می شود.
همچنین در گذشته یعنی دوران باستان تا دوره مدرن، اینطور بود که علوم طبیعی و ریاضی و ... همه درهم تنیده بودند و افلاطون و ارسطو که به عنوان فیلسوف می شناسیم در علوم طبیعی و ریاضی زمان خود سرآمد هستند و در عالم اسلام نیز اینچنین بوده اند. در قرون وسطی و دوره رنسانس نیز همینطور است و دکارت پایه گذار فلسفه و علم جدید است. نیوتن خود را فیلسوف می دانسته و فیلسوف دانشمند است و شما اگر کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعی را ببینید، برهان نظمش را ارائه کرده است و فیزیک و فلسفه اش باهم درهم تنیده است. اندیشمندان قرن نوزده و بیست نیز همینطور بودند، اما اتفاقی که می افتد، این است که با وسیع شدن حجم اطلاعات و عمیق شدن شاخه های علم تقریباً متخصص شدن در همه علوم ناممکن می شود. مرزهای علوم گذشته محدود بود، اما امروزه اینطور نیست.انتهای پیام